راز سعی وصفا ومروه
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11703
بازدید دیروز : 718
بازدید هفته : 24515
بازدید ماه : 55026
بازدید کل : 10446781
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 22 / 6 / 1395

در مسأله سعی صفا و مروه که از شعائر الهی است
و از ارکان حج و بسی عبرت آموز، لازم است به مسائلی مهم اشاره شود:

1 ـ امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
از آنجا که حضرت آدم که از جانب حق به مقام اصطفا رسید،
به این قطعه از کوه هبوط کرد.
نام این کوه به مناسبت مقام آدم، صفا نامیده شد
و چون حوا که مقام زینت و مرأة بودن داشت،
به آن کوه دیگر هبوط کرد، نام آن کوه مروه گذاشته شد. 1










«ذبیح الله»





قلبت، از ایمان سرشار است و از مهر فرزندت.
می‏ایستی؛ نفسی عمیق می‏کشی. زیر لب می‏گویی «ایاک نعبد».

پروردگارت، تو را انتخاب کرده تا برایش قربانی بیاوری.
دستت می‏لرزد؛ اما به خویش نهیب می‏زنی و شیطان را دور می‏کنی.


تقدیر تو را خداوند نوشته است؛ باید تمام ملائک زمین
و آسمان را از اطاعت خویش به حیرت بیاندازی.

گام‏هایت را محکم برمی‏داری. مبادا در عمل به تکلیفت سستی کنی!
شیطان در وجودت ناله سر می‏دهد و مسیر، پر می‏شود از
صدای نامبارک او؛ «نه...»!


باید اول شیطان وجود خویش را قربانی کنی!
باید اول بر این نفس وسوسه‏گر غالب شوی.

دشنه یقین را می‏چرخانی و فریاد می‏زنی «لا حول ولا قوة الا بالله»
و بر سینه سیاه شیطان می‏کوبی. به سوی قربانگاهت حرکت می‏کنی.

قربانی‏ات چه معصومانه با تو می‏آید!
آه، ابراهیم!
چه اشتیاقی داشتی وقتی بعد از سال‏ها خدا به تو فرزندی داد؛

پیش از تولدش پی فرمان حق و به سوی اجرای امر
حق رفتی و اینک، بعد از سال‏ها، همان دردانه را به قتلگاه می‏بری!

می‏ایستی و چند لحظه چشمانت را می‏بندی.
تصمیم خود را گرفته‏ ای؛

مصمم ‏تر از پیش، دست اسماعیل را می‏گیری و به سوی
مسلخش می‏بری، بی‏آنکه حتی نگاهی به او کنی تا مبادا محبت‏اش از تکلیف
بزرگی که داری بازت دارد. هنوز به چشمان فرزندت خیره نشده ‏ای.


شرم، از عرق‏های درشت پیشانی‏ ات پیداست.
صدای اسماعیل را می‏شنوی:
«پدر، چشمانم را ببند.» نفسی راحت می‏کشی و او
را به پشت می‏خوابانی تا چشمانش را نبینی.

خدایا! این که با تو سخن می‏گوید، ابراهیم است؛
همو که سنگلاخ‏های شک و تردید را زیر گام‏های یقین
خویش خرد کردو جز عمل به دستور تو، به هیچ چیز نیاندیشید.

خدایا! یگانه فرزندم را به دستور تو به قربانگاه آورده‏دام تا
بگویم که تمام عالم را برای تو می‏خواهم و تمام دنیایم را به پای تو می‏ریزم.

هیهات که فرزند، شیرین‏ترین مطاع دنیاست!
چاقو را به دست می‏گیری و بهار زندگی‏ات را نشانه می‏روی.

قضا و قدر، دست بر کف حسرت می‏کوبند و حیران، تو را می‏نگرند.
... و صدایی از ملکوت می‏آید:

«رها کن ابراهیم. تو تکلیفت را انجام دادی
و خداوند، محسنین را اجری نیکو خواهد داد».


علی خالقی






نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی